زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
شاعر : سیدرضا گوهری
نوع شعر : مرثیه
وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
قالب شعر : چهارپاره
سلام ای چهرهٔ در خون نشسته سلام ای شیـشـهٔ عـطر شکـسته
سـلام ای نــور قــرآن مـقــطـع سلام ای زلف مشکـین گـسسته
رسـیـدم من کـنـارت ای بـرادر کـنـم گـریـه نـثـارت ای بــرادر
چو شمعی قطره قطره آب گشتم شـدم شـمـع مـزارت ای بـرادر
بــیـا دورت بـگــردم نــازنــیــم کــنـار قــبـر زیـبـایـت نـشـیـنـم
بگـویم از غـم و درد و جـدایـی جـمـال خـوب رویان را بـبـیـنم
به پـای قـبـر خود مـادر نداری سرت را روی زانویش بزاری
نـوازش میکـنـم خاک مـزارت بریزم من گلاب اشک و زاری
بـگــویـم درد دلهـای نـگـفـتــه اسـیـری و غـم پـهـلـو شکـسـته
بـبــیـن امــروز آوردم بــرایـت ربـاب و دخـتـران نـو شـکـفـته
بـسـازم مـن بـرایـت سـایـبـانـی بگیرم من برایت روضه خوانی
اگـر فرصت شود من میگـذارم به روی قـبر تو سنگ و نشانی
تو رفـتی شد تـمـام این دلـم غـم شـبـیـه مـادرم شـد مـونـسم غـم
نـبـود حـتـی بـرایـم هـم زبـانـی خـدا خیرش دهد شد هم دمم غم
بـرای کـودکـان بـودم پـرسـتـار طـبـیـبی بیقـرار و چـشم بیدار
هـمش فکـرم کـنار نیـزهات بود خدا نگذاشت من را بیعلـمـدار
چهل منزل اسـیر و تـشنه کامی نگـاه خـیـره سـرهـای حـرامـی
چـهـل منـزل دویدنهای کودک بـه پـشـت نـاقـۀ پـر ازدحــامـی
ربـاب و لایی لای بینـصیـبـش نــوای خـوانـدن امـن یـجـیـبـش
خـدایـا قـسـمتـش کن بار دیگـر بگـیـرد در بغـل طفـل عزیزش
ز داغت بین چسان حساس گشتم به رنگ ارغـوان و یـاس گشتم
دو دسـت ساقی ات افـتاده دیـدم پـی رأس تـو و عـبـاس گـشـتـم
تــمـام قــافـلـه بـیتـاب بــودنــد زدست حـرمـله بیخواب بودند
نـمـیدانـم چـه کـرده بـا رقـیــه تـمـام شـامـیـان شــاداب بـودنـد
تــمـام راه دیــدم مـن سـرت را به زیر نعـل مرکب پیکـرت را
الـهـی کـاش مـن زنــده نـبــودم که بینم خـنجری بر حنجرت را
|